
نفاق، که عبارت از اظهار اسلام و عدم اعتقاد به آن است اما فقیه درباره اسلام ظاهری بحث میکند که ممکن است حقیقتا اسلام نباشد لذا با کفر قابل جمع است بنابراین هر کس اظهار اسلام کند از نظر فقه مسلمان و در غیر اینصورت کافر است بنابراین بیش از این دو عنوان در فقه مطرح نیست.)
کافر در اصطلاح فقهی
به نظر میرسد مفهوم کافر در عرف متشرعه، بخصوص فقها از مفاهیم واضح و از تعریف بی نیاز بوده است چرا که بسیاری از فقیهان بدون هیچ تعریفی در جای جای کتب فقهی خود احکام و اقسام آنرا بیان کردهاند مانن شیخ صدوق، شیخ مفید، شیخ طوسی در دو کتاب مبسوط و نهایه، ابنادریس در سرایر، محقق حلی در معتبر و مختصر، علامه در منتهی، قواعد، تذکره، تبصره، شهید اول، در دروس و بیان و محقق نراقی در مستند.
ظاهرا محقق حلی اولین کسی است که کافر را تعریف کرده او نوشته است:
ضابطهی کلی درشناخت کافر این است که کافر کسی است که از دین اسلام خارج باشد یا اینکه خود را مسلمان بداند ولی یکی از ضروریات دین را انکار کند مثل خوارج و غالیان36.
این تعریف مفهوم واضحی از کافر را بیان نمیکند به همین جهت فقهای بعدی سعی کردهاند خروج از اسلام را بگونهای روشنتر بیان کنند شهید ثانی در صدد این تلاش گفته است ضابطه شناخت کافر این است که خدا یا نبوت یا یکی از ضروریات دین را انکار کند37.
میر سیدعلی طباطبایی در دو شرح خود همین تعریف را آورده است38.
پس کافر کسی است که منکر خدا، رسالت یا یکی از ضروریات دین باشد میتوان گفت این سومین مرحله بیان مفهوم کافر در کتب فقهی است.
مرحله دیگر از زمان سیدمحمدکاظم یزدی شروع میشود وی و فقهای پس از او سعی دارند به گونهای واضحتر، ارتباط انکار ضروری با کافر و انواع خروج از اسلام را مفصلتر بیان کنند بر این اساس سیدیزدی چنین نوشته است: منظور از کافر کسی است که منکر خدا یا توحید یا رسالت باشد یا یکی از ضروریات دین را با توجه به اینکه ضروری است بگونهای انکار کند که انکار آن به انکار رسالت برگردد39. بسیاری از جمله سیدحکیم، سید خویی، شهید صدر این تعریف را پذیرفتهاند40. در کتابهای فقهای بزرگ معاصر مثل حضرت امام و سیدخویی نیز این تعریف به گونهای دیگر و با بیان اقسام کافر آمده است امام خمینی در تعریف کافر مینویسد:
کافر کسی است که بر دینی غیر از اسلام باشد یا اسلام را بهعنوان دین برگزیند ولی یکی از ضروریات دین را به گونهای که انکار آن به انکار رسالت یا تنقیص شریعت مطهره برگردد یا گفتار یا کرداری از او سر زند که مقتضی کفر باشد.41
آیتالله خویی کافر را همین گونه معرفی کرده است.42
بنابراین در همعه تعریفها کفر در کتب فقهی دو سبب ذکر شده است که هریک منشاء تحقیق یک قسم از کافر هستند و همه فقها، قسم دوم کافر یعنی منکر ضروری را به یک صورت بیان کردهاند با این تفاوت که در تعریف فقهای دورههای بعد ارتباط انکار ضروری با کافر بهوضوح بیان شده است اما در بیان قسم اول با دو گونه تعبیر کاملا متفاوت مواجهیم:
1ـ تعبیر فقهای گذشته مثل محقق 43و علامه44 که از واژه خروج (من خرج عن الاسلام )استفاده کردهاند.
2ـ تعبیر فقهای بعد که از واژه انکار (من انکر اللهیه اوالرساله) را بکار بردهاند مثل شهید ثانی45 صاحب ریاض46 و صاحب عروه47
بنابراین در فقه با دو گونه تعریف از کافر مواجهه هستیم با توجه به معنی فقهی اسلام، مستفاد از تعریف اول این است که هر کسی شهادتین را بر زبان جاری نکند مسلمان نیست اعم از اینکه الوهیت و رسالت را انکار بکند یا نه و اعم از اینکه دین دیگری غیر از اسلام اختیار کرده باشد یا نه، بنابر این تعریف معنای کفر یک معنای عدمی و سلبی و معنای اسلام یک معنای اثباتی و وجودی است. یعنی هر کس به شهادتین اقرار کند مسلمان و گرنه کافر است و واسطهای بین این دو عنوان نیست به عبارت دیگر کسی نیست که نه مسلمان باشد و نه کافر.
طبق تعریف دوم کسانی که به هر دلیل از توجه به اختلاف ادیان و ضرورت گزینش دین حق باز ماندهاند و بدون اینکه منکر اصول اسلام مثل توحید و رسالت باشند به آنها اعتراف نکردهاند و چه بسا اصلا تصوری ازآنان ندارند کافر نامیده نمیشوند بلکه تنها کسانی که یکی از اصول اسلام را انکار کنند کافر نامیده میشود بنابر این معنای کفر نیز همانند معنای اسلام وجودی و اثباتی است و انسانها به سه دسته تقسیم میشوند آنان که به توحید و رسالت اقرار میکنند مسلمان، آنان که یکی از این دو اصل را انکار کنند کافر و کسانی که نه انکار کنند و نه اقرار نه مسلمان نامیده میشوند و نه کافر بنابراین بین اسلام و کفر واسطه وجود دارد48
ملاک اصلی برای اثبات کفر، انکار توحید یا رسالت است با وجود این، در روایات ناصبی و خارجی کافر شمرده شده و همه فقهای امامیه محبت به رسول و خاندانش را از ضروریات اسلام میدانند که ناصبی و خارجی انکار میکنند و به ملازمه بین انکار محبت و انکار رسالت توجه ندارند از این رو بعضی از فقهای بزرگ احتمال دادهاند نصب و خروج، خود از اسباب مستقل کفر میباشند و حکم به کفر خوارج و نواصب به این خاطر نیست که انکارشان مستلزم انکار رسالت است.
ولایت و محبت اهل بیت گرچه در ردیف اسباب اسلام ذکر نشده است اما برای تحقق اهداف دین، همسنگ رسالت است بنابراین همانطور که انکار رسالت به هر صورت موجب کفر میشود انکار محبت و ولایت نیز موجب کفر است خواه منکر آن به ملازمه این انکار به انکار رسالت متوجه باشد یا نه.
به هر حال با توجه به روایات فراوان و اتفاق همهی فقها در مورد کفر نواصب، نسبت به کفر ایشان تردیدی باقی نمیماند اما نکته مهم در این باب تعیین مصداق ناصبی است که یکی از مصادیق آن خوارج میباشند49
ناصبی
در کتابهای فقهی ناصبی به چند صورت تعریف شده است:
1ـ ناصبی کسی است که دیگران را بر علی مقدم میداند.
این قول کسانی است که مشرب اخباری دارند صاحب حدایق خود این قول را پذیرفته و به شهید ثانی در روضهالجنان و سید نعمت الله جزایری در الانوار النعمانیه نسبت داده است نوع عنوانی که حر عاملی برای باب یازده از ابواب ما یحرم بالکفر در کتاب نکاح انتخاب کرده و روایاتی که در کتاب خمس برای تعریف ناصبی آورده است گویای این نکته است که ایشان همهی اهل سنت را ناصبی میداند روایاتی مانند روایت عبدالله بنمغیره، مضمرهی عمربن یزید، مکاتبه محمدبن علی بنعیسی و خبر معلی بنخنیس در این قول دلالت دارند اما این نظریه صحیحی نیست چون همانطور که مرحوم مجلسی اول تصریح کرده است اهل سنت نه تنها با اهل بیت دشمنی ندارند بلکه به محبت ایشان هم مباهات میکنند از این رو صدوق این قول را به جاهلان نسبت داده و خود آن را رد کرده است.
همچنین همه روایاتی که بر این مطلب دلالت دارند ضعیف و غیر قابل اعتماداند زیرا:
یک: در خبر عبدالله بنمغیره، محمد بنسالم بنابیسلمه و محمد بنسعید بنغزوان قرار دارد که نفر اول ضعیف و نفر دوم مجهول است.
دو: مضمره عمربن یزید نیز به دلیل اضمار قابل اعتماد نیست به اضافه اینکه حداقل یعقوب بنیزید در سند آن مجهول است.
سه: در مکاتبه محمد بنعلی بنعیسی هرچند عدم اطلاع از سند ابنادریس به کتب مرجع مستطرفات را با استناد به شیوع کتب مذکور در زمان ایشان مضر به سند ندانیم در سند صاحب کتاب مسایل الرجال یعنی از موسی بنقاسم بنمعاویه بنوهب تا محمدبن علی بنعیسی دو نفر در عرض هم قرار گرفتهاند یکی موسی بنمحمدبن علی بنعیسی فرزند صاحب مکاتبه که مهمل میباشد و نامی از او در کتب رجال نیامده است دیگری طبق نسخه مشهور سرایر، محمدبن احمدبن زیاد است که در سند نجاشی به محمدبن علی بنعیسی نیز با همین نام قرار داردو طبق یکی از نسخههای سرایر احمدبن محمدبن زیاد است طبق نسخه اول که با تایید سند نجاشی از احتمال قویتری برخوردار است محمدبن احمد به طور کلی مهمل است و هیچ نامی از او در کتب رجال نیست و طبق نسخهی دوم اگر طبق احتمال خویی این شخص همان احمدبن محمدبن زیادبن جعفر همدانی باشد که صدوق اورا توثیق کرده است باز هم ضعف سند این روایت باقی است جز اینکه از مشایخ صدوق است و صدوق برای او طلب رضوان کرده است چیزی در باره او نمیدانیم و بر فرض که طلب رضوان صدوق است وصدق برای اوطلب رضوان کرده است.
چیزی دربارهی او نمیدانیم وبرفرض که طلب رضوان صدق را به منزلهی توثیق بدانیم یا وحدت این شخص با احمدبن زیادبن جعفرهمدانی را بپذیریم بازهم این راوی مردد ثقه ومحمرال است بنابراین سند این روایت قابل اعتمادنیست.
چهار: سند معلی نیز به دلیل جهالت محمدبن علی کوفی غیرقابل اعتماداست. از این رو هیچ یک از مجتهدین این قول را نپذیرفتهاند و نسبتی که صاحب ایشان مانند شهید شافی داده است باملاحظه عبارت آنها تکذیب میشود.
2ـ ناصبی کسی است که بغض و دشمنی اهل بیت را دین خود قرارداده باشد.
این قید بهطور صریح در تعریف قاموس به کاررفته است ولی هیچ یک از فقها آن را معتبر ندانستند حتی صاحب جواهر آن نفی کرده است.
3ـ ناصبی کسی است که باشیعیان دشمنی ورزد.
مستند این روایت روایتی است از امام صادق(علیه السلام) که فرموده است:
ناصبی کسی نیست که با ما اهل بیت دشمنی کند. زیرا تو کسی را نمییابی که بگوید من دشمن محمدوآل محمد هستم بلکه ناصبی کسی است که درحالیکه میداند شما به ما محبی دارید و شیعهی ما هستید با شما دشمنی میکند.
مسستفاد از این روایت این است که هر کس با شیعیان دشمنی ورزد مصداق ناصبی است. صاحب حدائق با تطبیق این روایت بر همهی اهل سنت بر صحت این قول اصرار ورزیده و طبق نقل ایشان سیدنعمتالله جزایری آن را برگزیده است اما این تعریف نیز ناتمام است زیرا:
اولاً: سند این روایت خالی از مناقشه نیست چون ابراهیم بناسحاق در سندآن میباشد که مجهول است.
ثانیاً: اهل سنت با شیعه دشمنی ندارند.
ثالثاً: همانطورکه در تعریف طریحی آمده و محقق کرکی تصریح کرده است دشمنی با شیعه در صورتی موجب صدق عنوان نسب میشود که دشمنی با آنان بهخاطر پیروی و محبتشان نسبت به اهلبیت باشد ولی اگر گروهی بر اثر شبهه با شیعه دشمنی کنند. مثلا به این دلیل که شیعه را گمراه میدانند یا برای خود دلیل دیگری داشته باشند ناصبی نامیده نمیشوند.
4ـ ناصبی کسی است که با اهل بیت یا یکی از آنان دشمنی ورزد.
این نظریه مطابق با تعریف زمخشری و جمعی از فقها است مثل محقق کرکی، شهیدثانی، محقق سبزواری
5ـ ناصبی کسی است که به دشمنی با اهل بیت یا یکی از ائمه تظاهر کند این قول مطابق تعریف طریحی است و علامه نیز آنرا برگزیده همچنین صاحب حدائق آنرا به اصحاب متأخر نسبت داده است.
نتیجه بحث:
بنابرآنچه که گذشت سه قول اول قابل التزام نیست وقول صحیح یکی ازدوقول آخراست تفاوت این دو قول در اعتبار تظاهر است به این معنا که طبق قول پنجم برای صدق عنوان ناصبی، تضاهر به عداوت معتبراست اما طبق قول چهارم معتبر نیست و به نظر میرسد همین قول چهارم صحیح باشد توضیح اینکه نصب هنگامی که بالام متعدی میشود و مناصبه هنگامی که با یک مفعول استعمال میشود فقط بهمعنای دشمنی ورزیدن میباشد. اظهار در آن دخیل نیست چنانکه در کتابهای لغت نیز اینگونه معنا شده است.
ـ نصبواله؛ ای عادو
ـ نصب لفلان نصبأ، اذا قصد له و عاداه تجردله
ـ ناصبه، عاده و قامه
البته اگر ناصب دو مفعول بگیرد معنای اظهار در مفعول دوم آن نهفته است:
“ناصبه، الشر والحرب والعداوه مناصبه اظهره ونصبه”
“ناصبه الحرب والعداوه؛ اظهرها له و اقامها”
علاوه بر این بعضی از موارد استعمال این واژه دلالت

0 thoughts on “پایان نامه رایگان درباره امام صادق”